July 11, 2014
برسد به پشت دیوارهای غزه
چند ماه پیش وقتی به یکی از دوستانم گغتم من محصولات ساخت اسراییل را نمی‌خرم با نگاه عاقل اندر سفیه سرش را عقب برد و گفت: چرا؟ خودش راه ساده‌تر را انتخاب کرده بود. فرو کردن سر در برف و فرمول ساده‌ی دشمن جمهوری اسلامی دوست ماست. نه حوصله صحبت با این مجسمه‌های بلاهت را دارم و نه از بحث کردن باهشان لذتی می‌برم. قانع کردن یک احمق به پذیرش یک واقعیت بدیهی و ساده هیچ لذتی ندارد.

در همین چند روز گذشته صد فلسطینی در نوار غزه کشته شده‌اند اما هیچ اسراییلی زخمی برنداشته است. آنقدر برای ما عادی شده است که از مردن صد آدم زیاد ککمان نمی‌گزد. نه آدم‌های مشهوری بوده‌اند نه ملیت مهمی داشته‌اند که جانشان ارزشی داشته باشد. فوق فوقش پدر بوده‌اند یا برادری مهربان. خواهر کوچک یا دختر بزرگ خانواده. اینها تنها نقش کوچکشان در این دنیا بوده. نه پاسپورت معتبری داشته‌اند و نه دنیا برایشان اهمیت قایل بوده که اگر بود بعد از ۴۸ سال اشغال کشورشان و حتا بعد از معاهده ۱۹۶۷ آن کشور متجاوز باید به پشت مرزهای لعنتی‌اش برمی‌گشت. همانقدر که بی‌سر و صدا در ساحل غزه دنیا آمده‌اند، با نفیر یک موشک بی‌رحم همه جا برایشان سیاه شده و تمام. این تمام چیزی است که از زندگی فهمیده‌اند.

و به همین راحتی که این جملات را می‌خوانی باز هم می‌میرند. شاید تا همین چند لحظه‌ پیش نفسی آخرین تقلایش را کرده باشد و بعد دیگر هیچ. نه آنها که این طرف دیوار دنیا آمده‌اند انتخابی کرده‌اند و نه آنها که آنسوتر صندلی گذاشته‌اند و آتش‌بازی مرگ را هورا می‌کشند. این طرف مسلمان شده‌اند چون اجدادشان مسلمان بوده‌اند و آن سوی‌ دیوار یهودی چون پدرانشان دینشان را چون نامشان برایشان انتخاب کرده‌اند. نه اینها برای زندگی و مرگشان انتخابی داشته‌اند و نه آنها می‌دانند چرا باید با آتش روی سر شهر همسایه هورا بکشند. هر دو کینه‌‌ای به وسعت نیم‌قرن در دل دارند و بازی سیاه سیاست و ایدیولوژی این فرصت را بهشان نداده که به جای جنازه‌های خونین به قلب‌های ساده‌ی هم نگاه کنند. این بلایی است که دینشان سرشان آورده. اینکه ندانند چرا اما مرگ یکی مثل خودشان را آرزو کنند و برایش فریاد خوشحالی بکشند.

اگر بخواهم دلیلی پیدا کنم که از هر دینی بیزار باشم این یکی از بهترین‌‌هاست. ارث رسیدن قالب فکری چون زمین‌های خانوادگی و جواهرات گرانبها. ارث رسیدن اینکه تو باید چطور به دنیا نگاه کنی. چه کسانی را دوست داشته باشی و برای مرگ چه کسانی بجنگی. تو هیج اختیاری نداری. تصمیم‌ها قبل‌تر گرفته شده و تمام. در نکبت و ترس زندگی کن. بمیر و تمام شو. این ارثیه‌ی اجدادی توست. وظیفه داری بکشی یا کشته شوی. اگر هم زنده بمانی باید کینه‌ی شهادت خواهرت کوچکت را برای همه عمر با خودت به دوش بکشی. تا وقتی که بمب‌ها را به خودت ببندی و برای همیشه از این نکبت زندگی با فشار یک تکمه خداحافظی کنی. نکبتی که نه انتخابش کردی، نه دوستش داشتی. فقط برایش زجر کشیدی تا تمام شدی.

+ با گرامافون سرزمین رویایی ببینید: Pink Floyd - Song for Palestine
+ Why I'm on the brink of burning my Israeli passport

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک


http://www.dreamlandblog.com/2014/07/11/p/05,16,38/