خیلی وقتها که دارم با زبان فرنگی با اهالی این شهر صحبت میکنم یک دفعه همه چیز برایم میایستد. آدمها با دهان باز، لورا و یوهان با فنجان دستشان در حال نوشیدن قهوهشان، سیمون در حالیکه سعی میکند اتفاقات مهمانی دیشبش را با آب و تاب تعریف کند. زندگی جلویم متوقف میشود و من کاملن میتوانم این لحظه را درک کنم. بعد به این فکر میکنم من اینجا چکار میکنم؟ وسط این درختهای نخل، بین این آدمهای غریب که تا پارسال حتا اسمشان به گوشم نخورده بود. من اینجا چکار میکنم وسط ناکجاآباد؟ من چطور با زبان غریب این آدمها حرف میزنم؟ من با اینها یعنی دوستم؟ دوستهای قدیمیام کجان؟ آرش کجاست؟ الان چکار میکند؟ شاید الان مرد پیر دوچرخه سوار در کوچهمان سپند میفروشد. بعد مینشینم پشت نیمکت اولین کلاس زبانم. اولین جملهای که آهسته آهسته کلماتش را از مغزم میکشیدم بیرون: هی ایز ا بوی. شی ایز ا گرل.
فیلم ادامه پیدا میکند و یوهان قهوهاش را سر میکشد. لورا دارد تندتند تایپ میکند. من به یوهان لبخندی بیمعنی تحویل میدهم تقریبا هم معنی همان خسته نباشید خودمان در فارسی که اینجا هیچ معادل کوفتی برایش ندارند. دوباره زمان میایستد و با خودم فکر میکنم. چرا اینجا؟ چرا من؟ چرا از این همه شهر در دنیا پرت شدم اینجا؟ پس خانوادهی آدم چی میشه؟ همهی روزهای خوب دور؟ یادگاریهای روی کمد چوبی اتاقم؟ بچههای گلفروش سر چهارراه با دستهای کثیف و گلهای پژمردهشان. دلم برای احمقانهترین چیزها تنگ میشود. یوهان یک دفعه ازم چیزی میپرسد و من باید تمام زندگی گذشتهی فارسیام را در یک ثانیه فراموش کنم و بهش جواب بدهم. همه در اتاق میخندند میفهمم حتمن چیز بامزهای گفته و اینجور موقع ها با اینکه منظورش را نگرفتهای باید با جمع همراه شوی و تو هم بخندی. این را خیلی وقت است یاد گرفتهام، خیلی از این خندههای الکی کردهام و گاهی اصلن آدم نمیداند برای چی دارد میخندد.
دستگیره نقرهای در اتاق را که پایین فشار میدهم یاد در قهوهای بزرگ خانهی دوممان میافتم و پسرهای علاف کوچه که زیر سایههای دیوار مینشستند و با صدای بلند میخندیدند. آنها آن روزها بدترین آدمهای دنیا بودند که مجاز نبودیم در راه مدرسه باهشان حرف بزنیم. این یک قانون جدی در خانهمان بود. من قدمهایم را تند میکردم تا از شر صدای خندههای بلند طعنهآمیزشان خلاص شوم. در را که بستم صدای یوهان قطع شد.
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیسبوک