در هر دو سوی خیابان نادری، زیر آسمان لاجوردیِ تیرهی سر شب، چراغهای برق آویزان از سیمها و چراغهای توریِ نفتیِ وِزوِزکنان پیادهروها را روشن کرده بودند. زیر چراغها، دکاندارها میوههای تازهی فصل و انواع و اقسام شیرینیها را با سلیقه و استادی تمام به نمایش گذاشته بودند. کُپههایی از لیموشیرین، پرتقال، خرمالو، انار، و خرماهای درشت و نرم پیادهروها را رنگآمیزی کرده بودند و دهان عابران گرسنهای را که باشتاب به خانههایشان میرفتند آب میانداختند. هوای سرد و سنگینی که ریههایم را پُر میکرد از بوی گلاب، زعفران، شکر و هِل پُر شده بود. دیدنِ کُپههای باقلوا و زولبیای تازهای که زیر نور چراغ جلوِ مغازهها میدرخشیدند مرا شکنجه میداد. میتوانستم قسم بخورم آنها به من چشمک میزدند و مرا به خوردن خود دعوت میکردند. یادم میآمد وقتی بابا تازه با مادرم ازدواج کرده بود، هر پنجشنبه شب وقتی که وارد خانه میشد همیشه جعبهای شیرینی، پاکتی میوه، خربزه یا هندوانهای زیر بغلش بود.
+ چمدان بیبیسی فارسی: علیرضا: پدرم، مادرم را به حد مرگ زد
+ چمدان بیبیسی فارسی قسمت دوم: پدرم مرگ دلخراشی داشت
+ گروه فیس بوک کتاب علیرضا
+ کتاب علیرضا در گودریدز
+ ویکیپدیا: Solacers
+ کتاب علیرضا را از آمازون میتوانید بخرید: نسخه انگلیسی و فارسی
+ اطلاعات بیشتر در مورد کتاب علیرضا در وبلاگ کتاب
+ با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: سِیر از آلبوم سِیر کار مشترک کریستف رضایی و مسعود شعاری
+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیسبوک