November 01, 2015
داستان ایرانیان هالووین زده

راستش را بخواهید باید از یه سری از آدم‌ها ترسید. من هم می‌ترسم. درکشان نمی‌کنم و سطحی بودنشان آزارم می‌دهد. حالا عکس‌های هالووین‌شان تمام شده حتمن دارند رنگ‌های صورتشان را پاک می‌کنند. نمی‌فهمم چه نیرویی می‌تواند آدم بزرگ‌ها را اینطور مسخ کند. دو ماه دیگر هم کنار درخت کریسمس عکس می‌گذارند همه جا. کارهایشان قابل پیش‌بینی است. چه غمناک است زندگی با آدم‌هایی که قابل پیش‌بینی اند.

جواب کلیشه‌ای که همیشه به این انتقادها دارند را از قبل می‌دانم. ما از هر فرصتی و از هر برنامه‌ای برای شاد بودن و یکی‌شدن با کشور میزبانمان استفاده می‌کنیم. این همه‌ی دلیلی است که آنها دارند. کارهایشان بیشتر شبیه دهاتی‌هایی است که به شهر مهاجرت کرده‌اند و از دیدن چراغانی و زرق و برق شهر آنچنان بی‌تاب شده‌اند که گاهی در کارناوال‌ها و مراسم مردم شهری از خود شهری‌ها جلو می‌افتند.

کاش همانقدر که علاقه‌ دارند در فرهنگ کشور میزبان حل شوند چیزهای دیگر کشور میزبان را هم دنبال می‌کردند و می‌آموختند. یاد می‌گرفتند زندگی ساده‌ است. نباید با سوسن جان و مریم جان چشم و هم‌چشمی داشت. یاد می‌گرفتند اگر رضا جان ماشین‌اش را عوض کرد دلیلی ندارد ما هم اینکار را بکنیم. می‌شود یاد گرفت باید کتاب خواند در مترو. فیلم دید. موزیک‌ها را مجانی دانلود نکرد. موزه‌های شهرمان را مثل کف دست بشناسیم. چند کتاب در زمینه‌هایی که هیج ازشان نمی‌دانیم خوانده باشیم. می‌شود یاد گرفت باید به جز قیمت خانه و ماشین و وضعیت سیاست در ایران و قیمت دلار می‌توانیم حرف‌های دیگری هم در مهمانی‌ها داشته باشیم.

داستان تلخی است و آدم را می‌ترساند. بیشتر از قیافه‌های وحشتناک هم‌وطن‌های نازنین‌مان. آدمیزاد بیشتر از طرز تفکرشان می‌ترسد. آنقدر که بیایی در خانه بشینی و در را محکم ببندی. تلفن‌ات را جواب ندهی مبادا یکی از اینها بهت زنگ بزند. آدم می‌ترسد بیشتر از اینکه اینها در اقلیت هم نیستند. این موضوع واقعن ترسناک است. باید خزید زیر لحاف چراغ‌ها را خاموش کرد و زودتر خوابید تا فردا کل ماجرا یادمان برود بتوانیم برگردیم سر زندگیمان.

+ با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: محبوب زیبا. نیما هاشم پناه


+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک


http://www.dreamlandblog.com/2015/11/01/p/06,12,24/