من عاشق این مهربونیای توام .مخصوصا توجهات ریزت مثلا به مورچه ها.
این مینا خانم اگه این نوشتتو با نوشته ی قبلیت مقایسه کنه میفهمه که تو ادمی نیستی که به دیگر موجودات از دید ترحم نگاه کنی.
خداییش چه حرصی تو کلامشه:)
یه چیزی ته چشمم درد گرفت.
الهام جان:
آره. بعضی وقتا اینقدر به هم شک داریم که حتا بغضهای همو باور نمیکنیم و این خیلی تلخه
هاله جانم:
اینقدر دلم تنگیده که بهتره برات ایمیل بزنم. :(
مینا جان:
تنها چیزی که در من وجود نداره تظاهره. اینو میتونی از بقیهی بلاگستان هم بپرسی. حال و هوای سرزمین رویایی همیشه اینطور بوده.
من تصویرهایی از زندگی رو زنده میکنم که کسی توجه نمیکنه و سعی میکنم با توجه دادن به اون ثانیهها همه رو تشویق به زندگی بهتر کنم.
اما به نظرت احترام میگذارم دوست خوب
اين سطح رفاه زندگی هامونه که فرق داره. وگرنه همه مون مثل هميم. همه مون آدميم. نيازهامون يکی يه. غريضه هامون يکی يه. مدل به دنيا اومدنمون٬ مردنمون٬ نفس کشيدنمون يکی يه. اين موقعيت برای همه ممکنه که پيش بياد٬ مهم اينه که وقتی تو اين موقعيت ها قرار ميگيريم بين همديگه فرقی نبينيم
ميفهمم چی ميگی. من اغلب با اين صحنه رو به رو ميشم
کامنتهات رو خوندم .دقت کردی بعضی وقتها احساس آدم چقدر ساده و گويا نوشته ميشند و بعضی وقتها درک همون هم سخت ميشه؟
آخ که چقدر با بعضی پستهای تو حال ميکنم ! خيلی گلی رويايی جان خيلی ...
من هم اينظور ميشم. مثل احمق ها...
زن افغانی سرايدار وقتی مياد خونه رو تميز کنه روم نميشه بهش بگم چکار بکنه و ... .میبینم ازش خیلی بچه ترم ... فکر میکنم نکنه خجالت بکشه از دستور دادنهای من ...
فکر ميکنم اگر چرخ زمون برعکس بود و من جای اون چی ؟
خانوم مينا اتفاقا قابل تقديره. درد کسی رو نداشته باشی ولی عمیقا همدردی کنی و خودت رو به اون راه نزنی که ای بابا به من چه؟! شخصیت و روحیه خاصی میخواد.
سلام علیکم
خب بنده هیچ وقت کسی رو ندیدم که توی خونه مون کار کنه. اما از روی ماه مادرم کم خجالت نکشیدم!
عزیزم چرا یه اکانت دیگه درست نمیکنی تو فلیکر؟
تلخه رويايی جان.. این نگاهها انگار راه گلوی آدمو بند میارند. بدتر از اون، وقتیه که با خودت فکر میکنی چه باید کرد؟ چه ميشه کرد؟ و جوابی برای خودت نداری.
میدونم چی میگی پسرک رویائی. من اصلا" از قدیم هم که کوچولو بودم خجالت میکشیدم از روی کسانای که تازه آدم بزرگ بودن و برای پدر و مادرم کار میکردن.
خوبی جونام. خیلی پکرم که از هم بیخبر موندیم این روزا. بلاخره تونستی از طریقای که برات نوشتم سر بزنی؟
میبوسم روی ماهتو پسرک.
متهوع شدم از اين پست، به رخ کشيدن بورژوازی همراه با چاشنی ترحم ،شديدا تهوع آور بود،شرمنده از اين صراحت کلام،ولی چاره ای نداشتم
خيلييييييييي زيبااااا... بود.