هيجان هايي كه مي آيد و مي رود
كوندرا راست مي گويد ما براي جاودانگي نياز دارم كه گاهي همرو انسانهايي شويم كه جاودانه مي خوانندشان
به او بگو!
بگو که خيال بی خيال مرمان شهر من
همه چيز را از ياد خواهد برد
به او بگو که شيوه اش اشتباه بود!
بگو که بايد می آمد و همراه مردمان مبارزه می کرد!
بگو اسطوره شدن در خيال مردمان ما درس عبرتی نخواهد بود!
...
سلام
باز کن پنجره ها را؛که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
وبهار
روی هر شاخه؛کنار هر برگ
شمع روشن کرده ست فریدون
من این شعر رو خیلی دوس دارم چون امید رو یه جا به ادم هدیه میده .فقط باید امیدوار بود ودعا کرد.به امید فردایی نورانی تر ...بای
:(
مرثيه برای مردگان است عزيز
اکبر زنده تر از آن است.
چيزکی در باره اش نوشتم در وبلاگ ام .