هيروديا جان:
ممنونم. از اين روز جهانی بلاگ خبری نداشتم. ممنونم به هر حال از لطفت.
این آرتروز چه واژه آشناییست...!
همه نامش را می برند...
باید خیلی خودمانی باشد احتمالا...!!!
سلام
برای روز جهانی وبلاگ! وبلاگ شما رو معرفی کردم.
آیلار جان:
چرا قهر؟ به چه علتی؟؟؟؟ :دی
سردبیر دیپلم:
چرا باور نکنم. حرف چه کسی را پس باید باور کرد. اتفاقن حرفهای این پیرزن با تجربه بیشتر در دلم نشست
تاتا جان:
البته که میتونی
Tears...
sarzamine royayi gooya ghahr ast ba man!naboodeman raa bebakhshid!
من زياد با اين جماعت بودم
زيادباورشوون نکن
salam
ejaze midin aks ro print konam va rooye miz e karam bezaram?
mamnoon
عکسه خیلی ماهه!
سحر جان:
نه بابا. من از اين تو بميری ها زياد داشتم. بعضیهاشونو مینویسم فقط. خیلی وقته عاشق شدن یادم رفته. و فعلن هم تمایلی براش ندارم. این نوشته هم برای این بود که حسم را بتوانم همانطور که بود منتقل کنم. هم مثل همیشه یک تمرین نوشتن ساده. نوشتن از یک موقعیت با ذکر جزییات. :)
سلام نه اين تو بميری از اون قبليا نيست .عاشق شدی .مبارکه.
نه شهلا جان. نديدم. لطف میکنی اگه آدرسشو بهم بدی. دوست دارم ببینم.
ممنونم
يه چيزی تو کامنتای پست قبل برات نوشتم بخون اگر نخوندی
چون بلافاصله ديدم آپ کردی گفتم بگم
اگر بته بگم چقدر برای بزرگانمون در اجتماع ارزش قائلم و دوستشون دارم
شاید باور نکنی...
و اون عکسی که پارسال با اون خانم پیر در ایران توی بانک انداختم و در بلاگم گذاشتم را دیدی؟!
عکس واقعا قشنگه