دار از ابر سياه خون می چکه
جمعه ها خون جای بارون می چکه...
وقتی صدای فرهاد رو می شنيدم گذشته ها برام خيلی معنی نداشت
که چی می خونه
اما حالا می فهمم...
آن جمعه را همان رنگ سبز آقای موسوی، سیاه کرد......
تحمل رنگ پرچم را نداشت......
رنگ پرچمی که قانونا بر افراشته شده بود....
هميشه از نوشته هات لذت ميبردم اي روزها بيشتر.راستي منم دستبندمو نگه داشتم دور شمعدون پيچيدم كه يادم نره چه آسون همه اميدها رو نااميد كردند
شک نکن عزیز که آنروز که همه دوباره شاد و پر امیدند خیلی نزدیک خواهد بود ...طاقت بیار رفیق! داریم میرسیم!
سلام دوست سبز و دوست داشتنی!
یک چیز جالب!
یه نفر قسمتی از متن تو رو داره توی اتوبوسی در مشهد میخونه!
خودت ببین فیلمش رو:
http://balatarin.com/permlink/2009/9/15/1757583
http://www.youtube.com/watch?v=ZfyrNQk47WY
شاد باشی و سربلند