يه چيز رو ميدونی؟ به نظر من اصلن دليلی نداره که بحث های اينطوری راه بندازيم که آی چرا ملت وبلاگ می نويسن يا چرا خسته شدن نمی نويسن. بايد حق بديم به آدما که هر وقت دوست داشتن کاری رو شروع کنن و هر وقت ديدن نمی تونن ادامه بدن بی خيال قضيه بشن يا شيوه کارشونو تغيير بدن. من نمی فهمم چرا هميشه سعی داريم هر پديده ای رو به اندازه نظریه نسبیت انیشتین سوال برانگیز کنیم. مسئله اونقدرها هم بغرنج نیست. در ضمن احساس کردم که بعد نوشت شماره هشت اون پست کذایی ام رو به خودت گرفتی. که باید بگم اصلن اینطور نیست. منظورم آدم های انحصارطلبی بودند که از لو رفتن این نرم افزار ناراحت بودن نه از احتمال فیلتر شدنش. یه چیز دیگه. نگران فیلتر شدن اون نرم افزار هم نباش. یکی بهترش رو سراغ دارم. میریم سر وقت اون اگه این یکی از کار افتاد. این دفعه هم آدرسشو فقط به خودت میدم!
صبا جان:
با تو موافقم و خودم همیشه وبلاگ های جدید و خوب را به همه معرفی می کنم. این تنها کاری است که از دستم بر می آید
نازخاتون جان:
ممنونم از لطفت همیشه.
:)
سلا به شما
من مدت زيادی نيست که می نويسم ولی در عوض مدت کمی نيست که وبلاگ می خوانم و تقريبا
وبلاگهای معروف و قديمی را مي شناسم . ولی از وقتی شروع به نوشتن کردم اين مو ضوع را حس کرم که دوستان وبلاگ نويس قديمی همه همديگر را می شناند و تقریبا علاقه ای هم به وبلاگ نویسان تازه کار نشان نمی دهند. من اعتقاد دارم اگر قدیمی تر ها دست تازه کار ها را بگیرند شاید این رخوت از بلاگستان برود می دانید چرا؟ چون قدیمی ها همه همدیکر را و قلم هم را می شناسند که چیست ولی نیروی تازه با ایده های تازه می تواند تکانی به این محیط بدهد . من فکر می کنم تازه کارها اگر حمايت نشوند نا خواسته به امید یافتن خواننده جذب وبلاگهای آبگوشتی می شوند. و مطالبشان خواسته نا خواسته بی کيفيت می شود . دوستان قديمی تر حتی می توانند در ابتدا در انتخاب موضوع برای نوشتن به تازه کار ها کمک کنند.طبعا بعد از مدتی٬ طرف خودش خط مشیِ خودش را پیدا می کند .
سلام
راستش خيلی خير و شر کردم که اينبار نظر بنويسم يا نهْ! آخه نظر نوشتن مدام هم خودش همون آفتی و داره که وبلاگ نويسی.برای آنکه خدای ناکرده هرزگويی نکنم٬ از اينجا آغاز می کنم که بايد ديد هدف نگارنده ی وبلاگ از روز اول چه بوده است و در ثانی برای خويشتن خويش چه جايگاهی قايل بوده اند. وقتی من برای خود جايگاه يک مفسر تمام عيار قايل باشم و خود را غنی از هرگونه مطالعه بدانم خود به خود بعد از مدتی نوشتن کم می آورم.از طرف ديگر فضای عمومی مملکت هم نور علی نور است. اين فضا هم می تواند غليان آورنده انديشه باشد و همچنين می تواند سرکوب کننده و پاشنده گرد سرد بر سر هر تفکری باشد.به نظر من٬ اينکه اکنون بعضی از دوستان به سردی گراييده اند ريشه در علل فوق دارد.حالا باز صد هزاز مرتبه شکر زير اين کامنت ها يک نوع ارتباطی است و گرنه کوه های يخ زودتر وبلاگها را در می نورديد. در آخر هم علتی را فراموش کردم بگويم و آن خوانندگان هستند. از قديم گفته اند مستمع صاحب سخن را بر سر وجد آورد. حالا من می گم خواننده صاحب بلاگ را بر سر نثر آورد. وقتی خواننده بطلبد وبلاگ نويس خواهد نگاشت و وقتی با عمق بخواهد نگارنده مجبور است بخواند و بخواند و بعد بنويسد و عملاْ آن سيکل بالا مرتفع می شوؤ. خب سرت را درد آوردم. مطلبت عميق بود.
عزيزم هممون گاهی دچار اين رخوت می شيم. بيا خودم بهت فرانسه ياد ميدم:)
سلام رویای حقیقت عزیز
می دانی روز مره شدن ما آدم ها هم شده است جزی از زیستمان یعنی گمانم اگر چنین نباشد اشتباه است.تحرک ها و تغییرات را خودمان ایجاد می کنیم.
وقتی وقتت را برای وبلاگ نویسی گذاشته ای حتما سودی برده ای که ساده ترینش یافتن آدم های جدید است .آدم هایی که برایت می نویسند و این با ارزش است به گمانم.و در باره ی آموختن زبان که به فرانسه هم اشاره کرده ای می تواند در کنار نوشتن هایت باشد این عین کاری ست که خودم مدت سه سال است انجام می دهم.
و اگر کسی مثل من شعر می نویسد هم گمانم آنها هم با فراز و نشیب های درونی اش است که نشات از همان روز و روزمرگی و زیستن می گیرد.
شبنم جان:
همان نقاشی هم که وقتش را روی تابلو می گذارد از آخر می تواند آن را بفروشد و سود خوبی بدست آورد. گاهی اوقات واقعن این حس را پیدا می کنم که کاش می شد این آنلاین بودن برای ما پولساز هم می بود. نه از طرق غیر عادی. از روش های معقول.
رخوت هم یک حس بود که من هم داشتم. یعنی در خودم حس اش کردم. راستش را بخواهی نمی توانم ثابت کنم.
ناشناخته های نازنین:
شاید حق با تو باشد. باید امیدوار باشیم. اما گاهی اوقات هم باید حق بدهی که ما احساس می کنیم داریم در خلا دست و پا می زنیم. و همین احساس است که ناامیدی می آورد.
نرگس جان:
حالا زبان خارجی یک مثال بود. تا حالا فکر کردی که با این وقتی که روی بلاگ نوشتن ات می گذاری چه کارهایی می تونستی انجام بدی؟؟
سلام دوست گرامی
نوشتن یک نیاز است. آدم از آنچه که برایش مهم است می نویسد. دیگران هم می توانند انتخاب کنند چه را بخوانند و چه را نخوانند. ما اگر مطلب پر بار را در هر گوشه دنیا جستجو کنی و بخوانی در اندیشه قد می کشی ولی وقتی زبان را فقط بخوانی در همان یک زبان قد می کشی.
شاد باشی
رویا جان! نفع مالی کیلو چنده؟! همین نفع معنوی هم این بلاگستان داشتهباشه خودش کلی توفیقه!
به کل به نظرم نوشتن، حالا در هر جایی باشد، برای بعضیها مرض است که خودم هم جزءشان هستم. اگر وبلاگستان نباشد، دفترچههای سفید و یا بایگانی کامپیوتر و چه میدانم چه و چه... به هر حال نوشتن ضرورته! فقط آنهایی که از سر اجبار به امید تغییر در این وبلاگستان نوشتند و خصوصاً در همان اوان انتخابات زیاد مینوشتند، آنها واقعاً ضرر کردند. خب، نگاهی به آمار مطالعهی جامعه بر کتابهای چاپی تکلیف وبلاگستان را روشن میکند. به هر حال باید امیدها زادهشوند. شاید به قول شاملو در یأس!
موفق باشی.
رويايی جان، من موافق نيستم، اولا در مورد نفع مادي، خودت فکرش رو بکن که اگر اينجا محل پول در آوردن ميشد، چه اوضاعی پيدا ميکرد! به نظر من يکی از مهمترين خاصيتهای وبلاگستان اينه که داخل رقابت مالی حد اقل نيست و هر کسی از طبقه های مختلف اقتصادی ميتونه خودش رو نشون بده. بايد به وبلاگنويسی به عنوان يک سرگرمی نگاه کرد، يک چيزی که آدم رو ارضا ميکنه، به آدم چيزهايی ميده ، مثل وقتی که نقاشی ميکنی ، اون موقع هم ممکنه کلی وقت بذاری و خرج کنی که يک قسمت از وجودت رو به نمايش بگذاری و وبلاگ هم غير از اين نيست. من نميفهمم روزمرگی در وبلاگنويسی يعنی چی؟ معلومه که هر وبلاگی بعد از شروعش، يک روند نرمال پيدا ميکنه ، در واقع روزمره. و در مورد رخوت وبلاگستان هم من هم عقيده دارم نميشه اينطوری نظر داد، مگه ما همه وبلاگها رو ميخونيم؟ من فکر می کنم منظور تو در مورد کارها و اعتراضهای دست جمعيه،که خوب در اين مورد خاص همينطوره که ميگي ، ولی خوب وبلاگ تنها برای اينکار ساخته نشده...حرف حالا خيلی طولانی ميشه
اما به گمان من مهمترین خاصیت وبلاگ فارسی اینست که در فرهنگی که زبان و اصولا هرگونه ابراز در آن زیر خروارها لایهء تعارف و تظاهر له شده، جایی برای بروز فردیت فراهم کرده. من این را حتی سودمندتر از خاصیت رسانه ای وبلاگ می یابم. قانون و قاعده ای برای وبلاگ نمی شود تعیین کرد، ولی برای من وبلاگ ارزشمند آنست که طیف وسیعی از تفکر و حس و مشاهده را شامل شود. و طبیعتا این طیف گاهی شامل نومیدی و تلخی و سردی و حتی ظاهرا بی تفاوتی هم خواهد بود. اما اگر صمیمت و صداقت پشتش باشد، خب می ارزد به نوشته هایی که فقط می خواهند خواننده جمع کنند و برای این کار سنگ وطن پرستی هم کم به سینه نمی زنند. اما انگار سرنوشت این فرهنگ جز این نبوده. حرف زدن و فریاد کشیدن و اسم و رسم دست و پا کردن و هیچ زیربنای فلسفی و فکری نداشتن. و نهایتا نسل اندر نسل در جا زدن. اما، با این حال من امیدوارم. هیچ دلیلی برای امیدواری ندارم، اما امیدوارم. چرا که بهای یاس و نومیدی بسیار سنگین تر خواهد بود. تنها ملت های امیدوارند که می توانند سرنوشت خویش را به دست یگیرند. و متحولش کنند.
نميدونم چی بگم
منکه حاضرم بلاگ نويسيو تعطيل کنم ولی اصلا زبون ياد نگيرم حتا ترکی!
نميدونم چرا انقدر بيزارم.
معتقدم بلاگهارو انقدر نبايد توی يه قالب خاص ببريم.ولی نميشه منکر شد که اين طبيعيه که ما بلاگهايی رو حتا اگه خيلی هم ارزشی نداشته باشه يا مفيد نباشه صرف اينکه طرف رو ميشناسيم ميخونيم.
ولی اينکه چرا انقدر فضای ياس و نااميدی زياد شده.در مورد خودم حداقل ميدوونم چرا!
الناز جون:
یک دنیا ممنونم. مرسی .