ای کاش.... اما دريغ
ممنونم بابت راهنماييتون

اميدوارم پدر و مادرت که اينقدر دوستشون داری هميشه سالم و سلامت باشند.

ای کاش

سلام
میدانی همه ی آن کاش ها را که بر شمردی غير عملی است . راستی پس چکار ايد کرد ؟

با سلام

كاملاً درسته. واقعاً پدر و مادرها يه نعمتند كه بايد قدرشون رو دونست.
منم دلم براي دوران كودكي تنگ شده

موفق باشي
به ما هم سر بزن

مسافر کوچه ها:

بی مکاني بی زمانی...هميشه همه جا همه.

عکسها و بدتر از اون ها فيلم ها واقعا دل منو به درد میارن...خاطراتی که هیچوقت برنمی گردن

نمیدونی این پستت چه حس غریبی رو در من زنده کرد آرزوی محال همه عمرم از وقتی ۷-۸سالم بود اينکه زمان به عقب برميگشت و هيچوقت آبان ۶۵ نميشد!!؟

کاملا با شما موافقم

امروز بالاخره وقت کردم و لينکت رو گذاشتم تو وبلاگم.

زندگی ادامه داره تو هم یاد میگیری که همینجوری باید قبولش کنی. منم یک روزایی فکر می کردم کاش میشد بچه موند اما بهت نمیگم حالا چی فکر میکنم ، چون خوشم نمیاد کسی رو ناراحت کنم. فقط برای تو و پدر مادرت آرزوی شادی و سلامت دارم.

موافقم کاش ميشد زمان و برگردوند!

نوشته نوستالژيك زيبايي بود ولي اگر انسان‌هاي ارزشمندي مثل تو بزرگ نشن آم وقت آگاهي هست كه بايد منجمد شه. سرافراز باشيد

کفشهای بچگيم کو؟!!!
کی منو نفرين کرد که اين قدر زود بزرگ شم؟!!
ديگه ديدن خواب بچگيهام شده ارزو...
اون موقع ها فکر کنم کمتر اذيتشون می کردم.تا حالا..!
عيب نداره..من قبول می کنم بزرگ شم..ولی اونا مثل همون وقتها بمونن..
همه ی بابا ها و ماما نها خوش باشن..

باهات خیلی موافق‌ام.
بزرگ‌شدن -آن‌قدرها که فکر می‌کردیم- خوب نبود.

اميدوارم که مامان و بابا سالم باشن و عمر طولانی داشته باشن.

:-(
اميدوارم پدر ومادرت سالهای سال دور و برت باشند و سلامت. زمان رو که نمی شه منجمد کرد... بايد به گذشتنش عادت کرد.

نرگس:

همیشه از خودشون که بپرسی بهت میگن توقعشون چیه.حمایت عاطفی....بابا تو که بلدی خوبم بلدی....
بالاخره همینکه متوجه گذر زمانی خودش خوبه.پدر من میگه من از بزرگ شدن بچه هام هیچیی نفهمیدم چون مدام در سفر بودم .ولی حالا تا دلت بخواد نوه سالاریه!
مراقب خودتم باش که برای اونا مهمترینی.

در ضمن دلم هم می خواست همیشه کوچولوی مامان و بابام می موندم، و اونا همیشه قوی ترین آدمای دنیا می موندن. قوی ترین آدمای دنیا که می تونستن همهء مشکلات عالمو حل کنن. پس چی شد؟

من هم نمی خوام هیچ وقت بزرگ شم. حالا کجا باید رفت، به کی باید گفت؟

بزار منم بگم. الان ۴ سال و نيمه که اينجام. مامانم يه سرطان سينه رو رد کرده. امروز خبر دار شدم خوابيده بيمارستان برای اينکه سرما خوردگيش شديده. بابام رو تا همين ماه پيش که رفتم ايران ۴.۵ سال بود که نديده بودم. با اين وضع کوله بدوشی نميدونم هرچند وقت يکبار بتونم چند هفته ببينمشون. وقتی رفتم توی همون سه هفته عمه ام بر اثر سرطان لنف فوت کرد.
من نميخوام زمان بگذره. تو ناراحت ديدن موی سفيد پدری. من آرزومه ای کاش حد اقل اينو ميتونستم ببينم. نميدونم چرا انقدر در به در شديم.
ميبخشی سر دلم باز شد اما امروز عکس مامانم رو ديدم به نظرم اومد واقعا دارن پير ميشن و من حتی اونجا نيستم. نميدونم چی به اين دوری ها می ارزه.

پدر مادر
چیز مفیدیه.

حالا کسانی که پدر مادر ندارند این نوشته ات را می خوانند کلی افسرده می شوند.




Blog Design Studios