اين دوست عزيز کامنت شما حذف شد هم به نوبه خود جالبانگيزناک بود.
بنويسيد و اين فکرها را نکنيد...
هرچه مينويسيد بنويسيد!
حالا مگر چند نفر با بلاگ شما از آدميت به انسانيت ميرسند که اينطور بحث ها را کش ميدهيد!
تخيل هم چيز خوبيست!
اما
همه
در آن قوی نيستند...
مثل حقايق!
که همه
راست و درست نيستند....
مرا چه ميشود؟!
:-]
..............کمک!
من احساس ميکنم شما هم فرق ميگذاريد و بين آنها که بهتر مينويسند و يا اراجيف نويس نيستند و آنها که.... دیوار کشیده اید.
از شواهد پيداست و حتی از لينک دونی شما و دوستان و پيوندها...
البته اين همه لينک واقعآ جای سوال دارد که برای تزئين است يا تبليغ و يا....
نمیدانم.
اولین بار است که اینجا آمدم!
خواستم حرفی زده باشم، حتی اگر سرسری خوان بوده باشم!
راستی،
اسمتان را نمیدانم،
حتمن سرزمینی هستید برای خود، اما
خواستم بگویم شما خیلی بلاگرید!
شاید از جنس وبید!
با سپاس
:-)
به نظره من درد بزرگ اينه که گاهی نوشتنمون نمياد و اصلا و ابدا هم مجبور نيستيم چيزی بنويسيم ولی فقط برای اينکه دو خطی نوشته باشيم می نويسيم و چه مزخرفاتی هم اينجور وقتا می نويسيم ... اين شده نوشتن از سر عادت که به اجبار هم ختم ميشه . نه نوشتن از سر تفنن و يا دلگرمی ...
فکر می کنم هم يه جورايی با نظر خوابگرد موافقم هم يه جورايی تو راست ميگی ... به هر حال اين موضوع خيلی مهم نيست ! اونچه که مهمه اينه که حداقل عادت نکنیم به خوندن مزخرفات و بفهميم که مجبور نيستيم هر چيزيو بخونيم و بعد صدامون در بياد که فلانی اینهایی که تو می نویسی از نظر من خزعبلاتی بیش نیستن و دیگه ننویس !
پی نوشت: مث همیشه چاکریم ! دریم لند جان ! مرامت کشته منو !
صاحب فراموشخانه:
موافقم. شدیدن.
اشکال خوابگرد این بود که لحنش موعظه گرانه بود. تکلیف معین می کرد و رأی می داد. جوانان ما اصلاً با مفهوم کلمهء آزادی بیگانه اند. بنده از جوانان سابقم !!
به نظرم ما عادت نکرديم به بی تعريفی. عادت نکرديم به نداشتن چارچوب. عادت نکرديم به اين که برايمان تکليف تعيين نشود. فکر نمی کنم بی تعريفی وبلاگ يا وبلاگستان اين قدر اشکال داشته باشد، آن هم در جهانی که همه چيز تعريف دارد. تعريفش را هم کسانی می کنند که زور بيشتری دارند. روی سخنم با هيچ کس نيست. اما من هيچ جوری زير بار تعريف برای وبلاگ نمی روم.
باز هم خوش به حال ما که مدتیست آسوده ايم ز دنيا و شر و شورش و از اين افاضات چيزی به گوشمان نمی خورد که مجبور شويم خودمان را با خط کش بزرگان ميزان کنيم...ميايم چيزکی راست دلم مينويسم و کامنتهايم را هم ميخوانم و صفا می کنم و می روم...حالا چه شد که يکدفعه سر از اينجا در آورده ام خدا عالم است!
سلام
سرزمين رويايی جان اجازه هست يک توضيح کوچولو در باره ی آنچه اينجا نوشتم بدم؟
چون از آقای شکراللهی همينجا انتقاد کردم لازم دانستم همينجا تصحيح کنم که
گويا نامه هايی که من برای ايشان فرستادم بدستشان نرسيده
اين که عنوان کردم (( ایشان به خود زحمت نمی دهند پاسخ ايميل بدهند ...)) را به اين شکل عنوان می کنم که :
نامه ای از من به ايشان نرسيده و فقط برداشت من يک سو ء تفاهم بوده .
در باره ی اين که می توانيم در وبلاگمان فحش خواهر مادر هم بنويسيم هم بايد عرض کنم که اين ديگر برمی گردد به شخصیت هر کس ، بله این شخص آزاده هر کاری بکنه حتی در دنیای واقعی تنبانش را هم در انظار بکشه پایین خب بکشه ، من و نازنین هاله مجبور نیستیم نگاهش کنیم اما !
اما!
اون شخص که دیگه ارزش این همه بحث را نداره
داره؟
ما بحثمان روی افرادیست که با هدف می نویسند حالا هرکسی در حد بضاعت خودش!
باز هم می گم
خوب است که بدانيم وقتی که می نويسيم کسانی هستند که می خوانند و چه بسی جوان و نوجوانی که از اين وبلاگ ها الگو برداری می کنند .....
گفتم توضيح کوچولو ! عجب کوچولو بود ها :))
شاد باشی عزيز
لطفا در همين جا راجع به اين موضوع كه چگونه از يك وبلاگ ادبي و هنري برداشت سياسي مي شود به صورت شفاف توضيح دهيد و يا هك كردن سايت و استفاده از اسم يا وبلاگ ديگري براي خود.همينطور قوانين مربوط به آن ،تا مراقب وبلاگ خود باشند، چون كوچكترها تحت تاثير فيلمهايي كه ديده اند قرار مي گيرند و هر چه به ذهنشان مي رسد مي نويسند.ممنون از لطفتون.
-------- خیلی ممنون !!! --------
آونگ جان:
شاید یک روز به قول هاله تصمیم گرفت شخصی تا در بلاگش فحش بنویسد. خواندن بلاگش با تهدبد و ارعاب نیست که بقیه نپسندند.
هر کس نخواست خب صفحه اش را باز نمیکند
به همین سادگی !!
منهم با شما موافقم . وبلاگ يک مکان شخصيه که آدم هر چی بخواد ميتونه توش بنويسه و هر کسی هم که دوست داشته باشه ميتونه بخونه يا نخونه آدم نميتونه کسی رو مجبور به خوندن وبلاگی بکنه . به قول نرگس اگه بخوايم بر اساس سليقه اينهمه ادم بنويسيم که ديگه خودمون نيستيم:)
مرسی ...منم با حرفهای تو و بقيه بچه ها موافقم.همونطور که راحت ميتونم لينکايی که بهشون سر بزنم رو بردارم ميتونم به يه بلاگ سر نزنم.حتا ممکنه بعد از يه مدت علاقه ای به نوشته های کسی نداشته باشم.اگه بخوايم بر اساس سليقه اينهمه ادم بنويسيم که ديگه خودمون نيستيم. ازينکه حتا تو دنيای مجازی هم بخواد کسی منو توی قالبی ببره احساس خفگی ميکنم.
و پسر رویائی لازم به گفتن نیست احتمالا" که با تو موافقام. متأسفانه هر چیز عادی که همه مردم دنیا ازش استفاده میکنن برای ما باید به یک معضل مبدل بشه. سر مقام پدرخواندگی با هم دعوامون بشه و دائم چماق توی سر هم بکوبیم. اینهم بخشی از فرهنگ ماست که جدا" باید درش تحولاتی ایجاد کنیم انشالله. :)
اسد جان من بر خلاف تو فکر میکنم هر کس آزاد است هر چه میخواهد در وبلاگ خودش بنویسد حتی فحش مادر و خواهر. من و تو میتوانیم نخوانیم. این را در خانه خودم اجازه نمیدهم ولی اگر در وبلاگ خودشان این کار را بکنند من کوچکترین اهمیتی نمیدم.
------------دوست عزیز کامنت شما حذف شد---------------
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام
تقريبا برای اولين بار با نظر شما موافقم .
البته تا حدودی .
البته اینکه همیشه اینجا سر میزنم برای اینه که از سرزمین رویایی خوشم میاد .
در پناه حق شاد باش و سلامت .
خيلی خيلی خيلی باهات موافقم... اصولا ما ايرانيها دوست داريم چارچوب و قالب برای هرچيزی تعريف کنيم و دنيای خود و ديگران رو سرشار از «بايد ها و نبايدها» کنيم تا راحت بتونيم هرکسی را که در چارچوب و قالب تعريفی شخص شخيص ما قرار نگرفت، به راحتی به باد قضاوت بگيريم و برچسب «خوب» يا «بد» به پيشانيش بچسبانيم... اصولا چيزی به نام «متفاوت» بودن در فرهنگ ما گناه کبيره است و انسانها نمیتوانند از ما «متفاوت» باشند... آنها يا مثل ما هستند (برچسب «خوب» روی پيشانيشان میچسبانيم) و يا با ما «متفاوت» هستند (برچسب «بد» روی پيشانيشان میچسبانيم)... توی وبلاگستان هم خيلی از ما به همين درد دچاريم... درد اعتياد به تعريف قالب و چارچوب و ساختار مشخص و تعيين تکليف برای ديگران!!
ممنون از اين پستت... دلم به راستی که باز شد!!
سلام به نکته مهمی اشاره کرديد وب نوشت ها بايد کارکرد مهم تری داشته باشند ولی اين هم از جذابيت های دنيای وب است که حتی می توان در ان بی جهت و بيهوده نوشت. چه می توان کرد؟
انگار نمیتوانیم دگراندیشی و رفتار متفاوت را حتی در وبلاگها بپذیریم
اتفاقا در همين پست آخرم نوشته بودم که :
(گاه فکر می کنم وبلاگ نویسی حکم همان فریاد زدن در چاه را می ماند اما وقتی که فریاد می زنی سرت را بالا می گیری می بینی ،چقدر آدم دور و برت بوده و فریادهایت را شنیده ، از این پس محتاط تر حرف می زنی ، فریاد می زنی ، اما گاه احساس می کنی که فریادت انعکاس صدای افراد دور و برت بوده نه خودت! )
وقتی می نویسیم خوب می دانیم که تعدادی دوست و غریبه مطلب را می خوانند پس باید حتما یک سری اصول را رعایت کنیم
اگر نقد می کنیم نقد بر یک نوشته باشد نه یک شخصیت را زیر سوال ببریم
از دید من رعایت یک سری اصول برای نوشتن لازم است اما
این را هم آقای شکرالهی باید بداند که نوشته ی هر کس بیانگر شخصیت اوست ، هیچگاه با یک نقد شخصیت کسی عوض نمی شود . یا به عبارتی آن کسی که به قول ایشان چرت و پرت می نویسد صد تا نقد هم بخواند باز همان شخصیت درونی خودش را نشان می دهد .
پس بنا بر اين وبلاگ يک صفحه شخصی است اما اين صفحه خوانندگانی دارد که بايد برای آنها هم ارزش قائل شويم که اگر غير از اين بود در يک دفترچه هم می توان نوشت !
ولی من خواننده بايد اين حق را به نويسنده ی وبلاگ بدهم که نوشتن هم فراز و فرود دارد ! پس نبايد نوشته های گاها سطحی را چرت و پرت خواند!
در آخر بگويم که من نوشته های تو را معمولا می خوانم گرچه به قول آقا اسد کمرنگ است و چشمم را آزار ميده
نوشته های آقای شکرالهی را هم می خوانم و گاه می آموزم گرچه ایشان به خود زحمت نمی دهند پاسخ ايميل بدهند که اين به نظر من توهين به کسی ست که نامه می نويسد !
اگر يک ايميل از من بی پاسخ مانده بود در اينجا مطرح نمی کردم ! چند ايميل برای ايشان فرستادم و مضمون ايميل ها هم سوالاتی بود در باره ی نگارش !
این که در مقابل سوال دیگران بی تفاوت عمل کنیم ابتدا شخصیت خودمان زیر سوال می رود !
شاد باشی
راوی
بیلی و من عزیزم:
با تو کاملن موافقم
به من ربطی ندارد که خوابگرد چه می نوسد. تا آنجا که برای بقیه نسخه نپیچد
اما وقتی میآید برای همه دستور میدهد که بلاگستان این است و آن نیست من حق دفاع و نقد را برای خودم محفوظ می دانم.
او هرگونه که می خواهد می تواند بنویسد و من این حق را ندارم که بگویم بلاگ آنی نیست که خوابگرد انجام میدهد و فقط هفتهای یکبار مطلب مینویسد چون به من ربطی ندارد که او چه شیوهای دارد
از طرف دیگر به دیگران هم ربطی ندارد که آن یکی بلاگ هر روز مطلب دارد و هرچه میخواهد مینویسد.
منظور من این بود که شیوهی بلاگ نویسی هرکس به خودش مربوط است اما حق نقد برای همه محفوظ است.
با احترام
بنطز من يکی از مزايای وبلاگستان امکان خوندن عقیدهها، درد دلها، مشغلههای ذهنی ، آرزوها، غمها، شادیها و کلا تراوشات بی پرده ذهن افرادیه که نویسنده حرفهای نیستند و به هیچ سمت و سویی گرایش ندارن. هیچ کس هم هنوز حق نداره یا زورش نمیرسه اونو انحصاری کنه. شايد به همين دليل هم هست که دنيای وبلاگها صميمی تر (بعضی وقتها هم واقعی تر) از روزنامهها و مجلاته.
من به عنوان یه تازه وارد به این دنیا از انتقادها استقبال میکنم، ولی با امر و نهیی که بخواد موضوع و سبک نوشتهّهام رو محدودم کنه موافق نیستم.
خلاقیت تمام شده است ديگر حتی موضوع هم به سختی پيدا ميشود! انتقاد تنها موضوع باقيمانده است.
ولي با بيلي و من هم موافقم... بايد اين حق رو به ديگران هم بدهيم. و اگر نظري هم در مورد مطلبي داريم،بايد با شرح دلايل و بسيار محترمانه آن را بيان کنيم و اگر مي توانيم پيشنهاد سازنده اي هم عنوان کنيم، نه اينکه بگوييم ديگر ننويس! و يا اينکه تو احمقي و چرت و پرت مي نويسي ... اين خودش يک نوع توهين است.
اگر بتوانيم بدور از هرگونه تعصبات شخصي با يکديگر تبادل نظر کنيم و به يکديگر احترام بگذاريم،خود به خود خيلي از مسائل حل مي شود و قدم بزرگي رو به جلو برداشته ايم.
گل گفتي بخدا... من نمي فهمم ما چرا فقط براي ديگران تکليف معين کردن را ياد گرفته ايم؟؟؟ عوض اينکه باهم همفکري کنيم و بتونيم با همديگه صحبت کنيم،فقط يک چماق دست گرفتيم و بر سر هم مي کوبيم؟؟؟ من معتقدم اگر کسي از نوشته اي خوشش نمي آيد،نبايد آنرا بخواند... گرچه از همان ها حتي اگر بد هم باشد، مي توان چيزهاي مفيدي ياد گرفت...
من هم با توهين و تجاوز به حريم شخصي ديگران که گهگاه در روزنامه ها، وبلاگها،صحبتهاي روزمره و ... پيش مي آيد، مخالفم ولي بيشتر از آن از تعيين تکليف براي انديشه ام بيزارم.
سلام، شما نوشتهايد: «شما آزادید که هرطور دلتان میخواهد در بلاگتان بنویسید و این نه به من ربط دارد و نه به هیچ کس دیگري» کاملا با اين نظر شما موافقم اما طبق همين منطق خودتان به شما و من چه ربطی دارد که خوابگرد چه مينويسد. خب ايشان هم دوست دارند در وبلاگشان از اين چيزها بنويسند. اگر قرار است آزادی نوشتار داشته باشيم بايد شامل همه باشد. در ضمن من وبلاگ را شهر هرت نميدانم که هرکه هرچه دلش خواست بنويسيد فرض کنيد بنده دلم ميخواهد فردا در وبلاگم به همه قحش خواهر ومادر بدهم؟ نميشود اين که، ميشود؟ اصولا وقتی شما اينجا مطلبی نوشتید و آپديت کرديد يعنی آنرا برای عموم نوشتهايد و اجازه نقد و نظر را با اين کار صادر کردهايد. يک مثلی هم بزنم و بعد بروم پیکارم. عرض کنم من وبلاگ شما را به ندرت ميخوانم نه اينکه خدای نکرده نوشتههای شما را دوست ندارم برعکس خيلی هم به مطالبتان علاقهمندم و بخودتان هم ارادت دارم اما زمينه و خط کم رنگ و فونت کوچک وبلاگتان خواندن را برايم بسيار مشکل ميکند و چشمانم را آزار ميدهد حالا اگر اين را به شما بگويم و يا در وبلاگم بنويسم کار بيربطی کردهام؟
عزيزم با بخش عمده ای از نوشته هايت موافقم و با بخشی هم نه
لينک دادم به بلاگ نيوز
حالا ميرم لالا تا فردا بيام برات بنويسم
شاد باشی
دريم را ميدانم!
چيز خوبيست!
لطفآ مرا بيدار نکنيد!
به من دست نزن!
بزار بخوابم!
کاش...
ميدونی؟
زندگی يعنی تا ابد خوابيدن!
ويش يور دريمز کام ترو!