چست و چابک
نرم و نازک
بادو پای کودکانه
می دویدم همچون آهو
ميپريدم از سر جو
دور می گشتم ز خانه
....

زندگانی خواه روشن خواه تيره
هست زيبا
هست زيبا
هست زيبا
اين هم همه اونچيزی بود که به جز قسمت اول که خودتون نوشتيد من به ياد دارم /

چقدر این شعر قشنگه. الان خیلی بیشتر از خوندنش لذت می برم تا موقعی که تو مدرسه مجبور بودم حفظش کنم. در ضمن خیلی جاهاش نبود تو کتاب درسی. و بعضی قسمتهای این شعر رو نمی تونستیم خوب تلفظ کنیم یا خوب معنی شو بفهمیم. یادتونه که همیشه معلما شعرا رو معنی می کردن برامون؟؟؟ چقدر لوس و بی مزه بودیم که به کلمه چُست و چابک که می رسیدیم نخودی می خندیدیم... خیلی هم می خواستیم وانمود کنیم که اصلا هم خنده نداره و یه کلمه ادبی یه اما نمی شد که نمی شد. بالاخره ته دلمون می خندیدیم.

يادمه وقتی ۵ سالم بود اين صفحه از کتاب فارسی داداشم رو باز می کردم و شعرش رو از حفظ می خوندم اونقدر برام خونده بودن که حفظش شده بودم.خواستم کاملش رو برات بنويسم ولی دوستات پيش دستی کردن.
زندگانی خواه تيره خواه روشن
هست زيبا
هست زيبا
هست زيبا
تجديد خاطره دوست داشتنی ای بود مرسی.

قبول نیست. اینهایی که این غزل نوشته تو کتاب کلاس چهارم نبود. زیرش هم نمی تونه بزنه. چون این غزل کلاس چهارم دبستان که بودیم،سه تا میز جلوتر از من می نشست. کتابهامون هم یکی بود! معلممون هم خانم بنکدار بود!

ش:

دورود

بازباران با ترانه
با گهرهاي فراوان
ميخورد بر بام خانه
يادم آرد روز باران
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توي جنگلهاي گيلان
کودکي ده ساله بودم
شاد و خرم، نرم و نازک،چست و چابک
با دو پاي کودکانه ميدويدم همچو آهو
ميپريدم از سر جو
دور ميگشتم ز خانه
ميپراندم سنگ ريزه، تا دهد بر آب لرزه
مي شنيدم از پرنده، از لب باد وزنده
داستانهاي نهاني، رازهاي زندگاني
جنگل از باد گريزان
چرخها ميزد چو دريا
دانه هاي گرد باران
پهن ميگشتند هر جا
برق چون شمشير بران
پاره ميکرد ابرها را
تندر ديوانه غران
مشت ميزد ابرها را
سبزه در زير درختان
رفته رفته گشت دريا
توي اين درياي جوشان
جنگل وارونه پيدا
بس گوارا بود باران
وه چه زيبا بود باران
مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني
رازهاي جاوداني پندهاي اسماني
بشنو از من کودک من
پيش چشم مرد فردا
زندگي خواه تيره خواه روشن
هست زيبا هست زيبا هست زيبا

کاملش فکر کنم اين باشه:
باز باران،
با ترانه،
با گهر های فراوان
می خورد بر بام خانه.

من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه اوفتاده.

شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
می پرند، این سو و آن سو

می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.

یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان.

کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک

از پرنده،
از خزنده،
از چرنده،
بود جنگل گرم و زنده.

آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من،
روز روشن.

بوی جنگل،
تازه و تر
همچو می مستی دهنده.
بر درختان میزدی پر،
هر کجا زیبا پرنده.

برکه ها آرام و آبی؛
برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان؛
آفتابی.

سنگ ها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را؛
بس وزغ آنجا نشسته،
دم به دم در شور و غوغا.

رودخانه،
با دو صد زیبا ترانه؛
زیر پاهای درختان
چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.

چشمه ها چون شیشه های آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه؛
توی آنها سنگ ریزه،
سرخ و سبز و زرد و آبی.

با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو،
می پریدم از لب جو،
دور میگشتم ز خانه.

می پراندم سنگ ریزه
تا دهد بر آب لرزه.
بهر چاه و بهر چاله
می شکستم کرده خاله.

می کشانیدم به پایین،
شاخه های بید مشکی
دست من می گشت رنگین،
از تمشک سرخ و مشکی.

می شندیم از پرنده،
داستانهای نهانی،
از لب باد وزنده،
رازهای زندگانی

هر چه می دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا؛
شاد بودم
می سرودم
"روز، ای روز دلارا!
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا؛
ورنه بودی زشت و بیجان.

این درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان؟

روز، ای روز دلارا!
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی ست از خورشید باشد."

اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخساره ی خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.

جنگل از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
دانه ها ی [ گرد] باران
پهن میگشتند هر جا.

برق چون شمشیر بران
پاره میکرد ابر ها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابر ها را.

روی برکه مرغ آبی،
از میانه، از کرانه،
با شتابی چرخ میزد بی شماره.

گیسوی سیمین مه را
شانه میزد دست باران
باد ها، با فوت، خوانا
می نمودندش پریشان.

سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.

بس دلارا بود جنگل،
به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه،
بس ترانه، بس فسانه.

بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پند های آسمانی؛

"بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی - خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا."

سرزمین رویایی:

مرسی سایه جان
اون خط‌ها هم کامل شد می‌گذارمش :)

سایه:

ببین تقصیر من نیست. این کامنت دونیت خط ها رو می چسبونه.

سایه:

خراب شد اون . دوباره می گذارم:
باز باران
با ترانه
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
يادم آرد روز باران
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
می پریدم از سر جو
می دویدم همچو آهو
دور می گشتم ز خانه
.......
........ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت می زد ابرها را

می شنیدم از پرنده
از لب باد وزنده
داستان های نهانی
رازهای زندگانی

بشنو از من
کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه روشن خواه تیره
هست زیبا
هست زیبا
هست زیبا

ببین من یه مقدار زیادیش رو یادم اومد اگر درست باشه. یکی دو مصرع رو شک دارم درست نوشتم . دو تا مصرع رو هم نقطه چین گذاشتم که یه آدم با حافظه تر بیاد پرش کنه.

باز باران
با ترانه
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
يادم آرد روز باران
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
می پریدم از سر جو
می دویدم همچو آهو
دور می گشتم ز خانه
.......
........ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت می زد ابرها را

می شنیدم از پرنده
از لب باد وزنده
داستان های نهانی
رازهای زندگانی

بشنو از من
کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه روشن خواه تیره
هست زیبا
هست زیبا
هست زیبا




Blog Design Studios